روزگار غیر باور پارت 58
روزگار غیر باور
پارت 58
#همتا
از تاکسی پیاده شدم و رفتم داخل دانشگاه و بعد پیش آقای پارک.
ه: سلام. ببخشید مزاحمتون میشم
آ/پ: سلام دخترم.
ه: برای پایان نامم....
آ/پ: گروهی رو که هیچ. ولی مال خودت رو که باید داخل یه شرکت معتبر کار کنی رو میخوای چیکار کنی، به خاطر اینکه خارجی هستی یکم سخته.
ه: پیدا کردم. داخل شرکت سامسونگ.
آ/پ:واقعا، چه خوب. داخل دفتر ثبت میکنم.
ه: ممنون بابت تمام زحماتی که کشیدید. خداحافظ.
آ/پ: خواهش میکنم. خدانگهدار.
از دانشگاه اومدم بیرون و دوباره تاکسی گرفتم و رفتم سرکار قبلیم که به خاطر پام دو هفته مرخصی گرفتم، اصلا چند روز گذشته. انقدر حافظم خرابه ولی فکر کنم دو هفته شده فکر کنم... . یه نگاه به پام کردم. بعضی اوقات یه کوچولو درد میکرد که زیاد مهم نیست. وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل و بعد پیش رئیسم.
ه: سلام
رئیس: اوه همتا، پات خوب شد.
ه: بله.
رئیس: ولی هنوز دو هفته نشده که، باید خوب استراحت کنی.
ه: حالم خوبه، بهخاطر این چند روزی هم که نبودم معذرت میخوام.
رئیس: معذرت خواهی برای چی؟ باشه حالا که اومدی، برو سرکارت.
ه: ممنون.
رفتم سراغ کارام و تا ساعت 6 مثه چی از این ور به اون ور میرفتم و وقتی شیفت کاریم تموم شد اومدم بیرون، ناجور گشنم بود. رفتم داخل مرغ فروشی تا مرغ سخاری سفارش بدم که گوشیم زنگ خورد. بدون اینکه نگاه کنم کیه جواب دادم: الو
... : کجایی؟
[هیونجون بود]
ه: بیرونم، چطور؟
هیو: همین الان بیا خونه ی من.
ه: چرا؟
هیو:سریع بیا، خدافظ
و... قطع کرد. من گشنمه😣 بدون اینکه چیزی سفارش بدم. از مغازه اومدم بیرون و میخواستم تاکسی بگیرم که با خودم گفتم. من امروز چند بار سوار تاکسی شدم. امروز خیلی ولخرجی کردم. بیخیال تاکسی شدم و رفتم سمت ایستگاه مترو و بعد سوار شدم و ایستگاه مورد نظرم پیاده شدم. به سمت خونه ی هیونجون رفتم وقتی رسیدم آیفن رو زدم وقتی در باز شد. وارد حیاط شدم و بعد رفتن سمت در خونه. خداروشکر خبری از اون سگه نبود. در خونه باز شد و یهو هیونجون بغلم کرده و گفت: چقد دلم برات تنگ شده بود....
کامنت فراموش نشه لاوا♥️♥️
پارت 58
#همتا
از تاکسی پیاده شدم و رفتم داخل دانشگاه و بعد پیش آقای پارک.
ه: سلام. ببخشید مزاحمتون میشم
آ/پ: سلام دخترم.
ه: برای پایان نامم....
آ/پ: گروهی رو که هیچ. ولی مال خودت رو که باید داخل یه شرکت معتبر کار کنی رو میخوای چیکار کنی، به خاطر اینکه خارجی هستی یکم سخته.
ه: پیدا کردم. داخل شرکت سامسونگ.
آ/پ:واقعا، چه خوب. داخل دفتر ثبت میکنم.
ه: ممنون بابت تمام زحماتی که کشیدید. خداحافظ.
آ/پ: خواهش میکنم. خدانگهدار.
از دانشگاه اومدم بیرون و دوباره تاکسی گرفتم و رفتم سرکار قبلیم که به خاطر پام دو هفته مرخصی گرفتم، اصلا چند روز گذشته. انقدر حافظم خرابه ولی فکر کنم دو هفته شده فکر کنم... . یه نگاه به پام کردم. بعضی اوقات یه کوچولو درد میکرد که زیاد مهم نیست. وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل و بعد پیش رئیسم.
ه: سلام
رئیس: اوه همتا، پات خوب شد.
ه: بله.
رئیس: ولی هنوز دو هفته نشده که، باید خوب استراحت کنی.
ه: حالم خوبه، بهخاطر این چند روزی هم که نبودم معذرت میخوام.
رئیس: معذرت خواهی برای چی؟ باشه حالا که اومدی، برو سرکارت.
ه: ممنون.
رفتم سراغ کارام و تا ساعت 6 مثه چی از این ور به اون ور میرفتم و وقتی شیفت کاریم تموم شد اومدم بیرون، ناجور گشنم بود. رفتم داخل مرغ فروشی تا مرغ سخاری سفارش بدم که گوشیم زنگ خورد. بدون اینکه نگاه کنم کیه جواب دادم: الو
... : کجایی؟
[هیونجون بود]
ه: بیرونم، چطور؟
هیو: همین الان بیا خونه ی من.
ه: چرا؟
هیو:سریع بیا، خدافظ
و... قطع کرد. من گشنمه😣 بدون اینکه چیزی سفارش بدم. از مغازه اومدم بیرون و میخواستم تاکسی بگیرم که با خودم گفتم. من امروز چند بار سوار تاکسی شدم. امروز خیلی ولخرجی کردم. بیخیال تاکسی شدم و رفتم سمت ایستگاه مترو و بعد سوار شدم و ایستگاه مورد نظرم پیاده شدم. به سمت خونه ی هیونجون رفتم وقتی رسیدم آیفن رو زدم وقتی در باز شد. وارد حیاط شدم و بعد رفتن سمت در خونه. خداروشکر خبری از اون سگه نبود. در خونه باز شد و یهو هیونجون بغلم کرده و گفت: چقد دلم برات تنگ شده بود....
کامنت فراموش نشه لاوا♥️♥️
- ۲۱.۲k
- ۰۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط